سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا رحمن و یا رحیم

عید قربان بر همگی مبارک باد .
بالاخره امتحانات ماهانه آبان روز پنجشنبه تموم شد و انگار اگه خدا بخواد قراره که از یکشنبه یه نفس راحت بکشیم . البته یه کم راحت . آخه باید بعد از این بریم دنبال برنامه امتحانات پایانی اول و برنامه مراقبتها و اووووووووف بی خیال فعلا ..

ما همیشه در مورد قضاوت کردن فقط بلدیم شعار بدیم ، نمیدونم اگه قرار باشه در مقام قضاوت قرار بگیریم ، چقدر میتونیم منصف باشیم . فقط میدونم خیلی سخته و خدا کمک کنه تا بتونیم درست قضاوت کنیم .

یکی از روزهای هفته قبل ؛ اداره جلسه داشتیم و خلاصه من ساعت دوازده بود که از اداره رسیدم مدرسه و تازه وارد دفتر شدم و چادرم رو در آوردم و هنوز ننشسته بودم که یوهویی دیدم یکی از بچه های سال اول گریون وارد دفتر شد . دنبال خانوم ناظم خودش میگشت و میخواست بره توی اتاق خانم مدیر . ازش پرسیدیم چی شده که با زدن مقنعه اش به سمت بالا و نشون دادن صورتش که قرمز شده بود چیزی گفت که نزدیک بود ما دو نفری که توی دفتر بودیم از تعجب شاخ در بیاریم ...: خانوم معلم زده تو گوشم ..!!!!  اونم چه دبیری؟ میشه گفت که آرومترین دبیر مدرسه ...یه مقدار باهاش حرف زدیم و آرومش کردیم . با ناباوری به سمت کلاسشون رفتم و دبیرشون رو به بیرون صدا زدم و گفتم : دانش آموز رو کتک زدی ؟ ایشون هم تائید کردن و گفتن : آره .. انقدر با اعصابم بازی کردن که نفهمیدم چطور شد و زدمش .

خلاصه اونروز گذشت و طی دو روز بعد با چه مکافاتی خانواده اون رو  آروم کردم و قانعشون کردم که ایشونم مقصر بوده . بعد از اونروز ما مشغول پیگیری این مطلب بودیم و مشخص شد دو تا از بچه ها با هم دعوا کرده و در حضور دبیر حرفای بد به هم زدن و حریم خودشون و دبیر رو شکستن و در انتها این دعوای بچه گونه به اینجا کشیده و این مشکل پیش اومده . 

 روز بعدش تا اومدیم یه نفس راحت بکشیم خانوم مدیر صدام زد و گفت : دبیر میگه من اون بچه رو نزدم و فقط دستم به مقنعه اش خورده و الانم دیگه پام رو تو اون کلاس نمیذارم . خب من که نزدیک بود از تعجب شاخ در بیارم . چون طی اون دو سه روز در جریان رسیدگی به درگیری اون دو دانش آموز، ما از زبون خیلی از بچه ها شنیدیم که همکارمون اون بچه رو زده . مدیرمون من رو مامور رسیدگی به این مطلب کرد و دو روز هم مهلت داشتم تا زمان برپایی ستاد تربیتی؛ نتیجه تحقیقاتم رو به اطلاع ستاد برسونم . اون دو دانش آموز خاطی به اخراج موقت رفته بودن .

کار سختی بود . باید با بچه ها حرف میزدم و در عین حال حواسم رو جمع میکردم که حرمت همکارمونم شکسته نشه و غیر مستقیم کاری کنم که بحث به اون کتک زدن کشیده بشه چون اگه به طور مستقیم میپرسیدم حرمت همکارمون شکسته میشد و بچه ها خب یه مقدار  روشون زیاد میشد .

خیلی کار سختی بود . بعد از دوروز تحقیقات غیر مستقیم ستاد تشکیل شد و من باید سنگین ترین نظر در طول دوران کاریم رو می دادم . وقتی در حضور نماینده دبیران و مشاور و نماینده انجمن و دو سه نفر دیگه نظرم رو خواستن نمیدونستم چی کنم. قطعا اگه نظر به دست اومده رو میگفتم محکوم میشدم به عدم حمایت از همکارمون در حالیکه خدا گواهه اون چند روز من تموم سعیم رو کردم تا حرمت ایشون حفظ بشه . . . . اول خطاب به جمع پرسیدم که قراره چی بشه؟ آیا قراره بچه محکوم بشه یا واقعا جمع شدیم تا نظر قطعی رو بدهیم؟ .... بعد از جواب مدیر و اینکه فرمودن که جمع شدیم تا حقیقت مشخص بشه و برای اون دو دانش آموز خاطی تصمیم بگیریم و به حل مشکل دبیر با این بچه کمک کنیم، خیالم راحت شد.

خلاصه  در جمع اعلام کردم که درسته که دانش آموزان مقصر بودن و انقدر در حضور دبیر با هم بحث کردن و حریم شکنی کردن که وقتی نفر سوم بی دلیل وارد میشه و خودش رو میندازه توی دعوا باعث میشه که صبر معلم که سر اومده بوده یک دونه به صورت اون بچه بزنه  و البته اون دختر هم حسابی از خجالت معلمش در اومده و به همکارمون فحش داده و بعد از کلاس اومده بیرون ....

راستش سخت بود و خب باعث پیش اومدن کدورت شد و اون همکار یه مقدار از من دلخور شد اما خب وجدانم راحته که حرف حق رو زدم و گفتم که بچه ها بی ادبی و جسارت کردن اما متاسفانه همکارمونم دستش رو به روی بچه بلند کرده .....

* نمیدونم چی بگم؟ راستش همکارمونم در پیش اومدن این جریان  بی تقصیر نمیدونم و فکر میکنم اگه از اول اون دو دانش آموز خاطی رو میفرستاد دفتر تا معاونشون مشکل رو حل کنه، کار به اینجا نمیکشید که هم حرمت خودش شکسته بشه و هم حرمت دانش آموز ...

*سرما خورده بودم البته از نوع انفلوانزا و اینا نبود اما این مطلب باعث شد اعصابم تحریک بشه و صدام باز کیپ بشه .

* خب باز من حال ویرایش ندارم و فکر کنم باز میسیز لاک غلط گیر ِ ما  بتونه از توی این پست هم چند غلط املایی برام در بیاره ..

*دعام میکنین ؟؟ خیلی محتاج دعاتونم ..

                                                                     یا رب نظر تو بر نگردد.



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :احسان::نظرات دیگران [ نظر]